کد مطلب:125559
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:318
اخگر الماس ریزه ها
بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسله ی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید
زان ضربتی كه بر سر شیر خدا زدند
پس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وآنگه سرادقی كه ملك محرمش نبود
كندند از مدینه و در كربلا زدند
وز تیشه ی ستیزه در آن دشت، كوفیان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی كز آن جگر مصطفی درید
بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده موی
فریاد بر در حرم كبریا زدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریك شد ز دیدن آن چشم آفتاب
[ صفحه 145]